مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
خوب شد اشکِ نـمنـمی داریم بین این سـیـنهها غـمـی داریم سـایــۀ زیـرِ پـرچــمـی داریـم شـبِ هـشـتِ مُـحـرَّمی داریـم کاش کرب و بلا به ما بِدهـند اِذنِ پـائـیـنِ پـا بـه مـا بِـدهـنـد تا زمـان هست گریه باید کرد چشم را بست، گریه باید کرد نَـده از دست، گـریه باید کرد شامِ تیـرهَست، گـریه باید کرد بَر حسین و به حال و روزِ تنش بر هـمـان زخـمِ کـاریِ بدنش کـاش در روضـههـای اربـابم کـاش در کــربــلای اربــابــم پــای پــائــیـنِ پــای اربــابــم مـن بـمـیــرم بــرای اربــابــم مـیکـشـد مـاتـمـت مـرا آخـر شب جمعه است و فاطمه مضطر دلِ مـا و صفـای شـش گـوشه سـر و جـانم فـدای شش گوشه کُشته ما را هـوای شش گوشه این دو تا گوشههای شش گوشه دیگر از این چه میشود بهتر مـا گـدای تـوأیـم عـلـی اکـبـر گـامهـا، گـامهـای پـیـغــمـبــر در صـدایش، صـدای پیغـمبر حـیـدری در هـوای پـیـغـمـبر پـشـت سـر ردپـای پـیـغـمـبـر ایـن قــدمهــا، قــدم زدن دارد جـامـۀ حــیـدری بـه تـن دارد اهل خیمه همه به دور و برش حرمی بیقـرار و دربه درش عمهاش شانه میزند به سرش مـیـوۀ قـلب و حـاصلِ پـدرش قُـوّتِ حــیـدری بـه دسـتـانـش میدرَد ذوالـفـقـارِ چـشـمـانش رفت و یک محشری به راه افتاد یک تنه لـشگـری به راه افتاد ثـانـی حـیــدری بـه راه افـتـاد شِـبهِ پیـغـمـبری به راه افـتـاد هر که آمد جلو سرش را باخت لشگری را به دردسر انداخت زده یـکــبــاره تـا دلِ لـشـگـر شد فراری عـدو به دور و بر کرده محـشر به پا عـلی اکـبر خواست برگردد و ولی دیگر خون به چشمان اسب بارید و مـرکـبـش راه را نمیدید و... چـشـمهای عـقـاب شد بـسـتـه داشت میرفـت نرم و آهـسته میخورد ضربه ضربه پیوسته وای از دست نـیـزه، از دسته پـیـکـرش ذرّه ذرّه مـیریــزد از تــنـش ذرّه ذرّه مـیریــزد مـثـل تـسـبـیح پـارهای هر جا هر طرف رفته زیر دست و پا پـهـن بـایـد شـود عــبـایـی تـا پدرش، یک به یک علیها را بعد تو میشـود حـسـین تنـهـا بـعـد تـو خـاک بـر سـر دنـیـا |